چقدر زود دير مي شود...
واستون نوشتم....
نطق قبل از عيد 1387
همه به هم افتادند و دارند براي عيدشان برنامه ريزي مي كنند.ملت دنبال همه چيز هستند ولي من ارام ارام پشت اين رايانه نشسته ام و به زندگي اينده فكر مي كنم چيزهايي هست در اين دل كه حتي اين سيستم هم منمي تواند راز دار ان باشد.براي همين انها را نمي نويسم دوست دارم اينها براي هميشه در اين قلب و دل جاوداني باشند.روزها از پس يكديگبر گذشته اند تا يك سالي ديد اغاز شود.365 روز در سختي شادي غم دلتنگي خنده و همه اينها رگذشته تا بار ديگر ما بوي سبز بهار را بشنويم.اكنون كه من اينها را مي نيوسم شايد كنمتر از 24 ساعت به عيد ماند ه باشد. در اين مانده ام كه عجب حيرتيست.روزهاي عمر ما در كودكي دوست داريم سريع بگذرند اما در بزرگي حتي با اشك هم نمي توانيمن سالهاي رفته را بر گردانيم.دوست ندارم اين سال را به بطالت بگذرانم.امسال 1386 سال خوبي نبود.پرده از خيلي چيزها برداشته شد.خيلي غم ها رو دل من كوه شد و مرا به كام مرداب غم كشيد.خيلي پستي ها ديدم.خيلي نارمدي ها ديدم و در عين حال خوبي ها و زيبايي هاي زيادي را در دل تجرهبه نمودم.نمي دانم سال ديگر هم همين موقع زنده هستم تا خاطرات سال گذشته را تعريف كنم يا نه ولي اميدوارم كه باشم و بازهم از موفقيت ها وشكست ها در سال جديد سخن بگويم.خون در رگهاي من مجده سالي ديگر مي هندئ و من منتظر ثانيه هاي زيباي يد هستم.ولي در دل مي گويم كاش هيچ وقت نرسد.
فراموش شده 29 اسفند ساعت 05: 9