گزارشي ديرهنگام...
امشب ميخوام گزارشي از شب يلدام بنويسم.شب يلدايي كه خيلي ازش گذشته و واسم خاطره شده اما چون اون موقع يادم نبود الان مي نويسم.
۳ سال پشت سر هم شبهاي يلداي من جزو قشنگ ترين و پاكترين شبهاي عمرم بود.اما امسال.دلم گرفت وقتي كه اون كسي كه منتظر شنيدن صداش بودم به راديو نيومد.يعني دل خيلي ها شكست.سال قبلش اونقدر اون شب قشنگ و برفي تموم شد كه دلم هميشه واسش تنگه اما امسال.
امسال اونقدر شب دلگيري بود كه من تمام وقت انلاين موندم شايدم يادم بره اتما نرفت.البوم پيانو - ويلن و هزار يك جور اهنگ گوش كردم اما نشد.اما اخر شب وقتي همه اهل خونه كنار اومدن و يك شب يلدا رو جشن گرفتن احساس عظيمي كردم.احساس كردم كه بزرگترين نعمت رو كنارم دارم.
توي اون هواي سرد پدرم بهترين چيزها رو خريده بود ساعت ۱۰ بود كه جشن كوچولومون شروع شد.فيلم هندوانه شب يلدا رو هم گذاشته بود.
تا ساعت ۳ بيدار بودم.خوابم نمي برد.احساس ملسي داشتم.اما گذشت.هميشه قبل از اينكه يلدا بياد من سعي مي كردم گناهمو كمتر كنام تا پاك باشم.
اميدوارم سال بعد يلدايي خوب داشته باشم.
به اميد اون كه اميدش قبلت رو پر از اميد مي كنه.
يا علي